هیس | نویسنده : پالیز .م ( سها .م )
جاوا (jar ) پرنیان
جاوا (jar ) کتابچه
جاوا (jar ) اف بوک
آندروید ( apk )
آیفون ( epub ) تبلت
پی دی اف( pdf )
----------
خلاصه داستان :
صهبا
عظیمی مهر ، صیغه و زن دوم امیر حسام صالحی است . مردی که عاشقانه دوستش
دارد . بعد از شش ماه شرایط به هم می ریزد . زن اول امیر حسام حامله می
شود و صهبا مجبور می شود از امیر حسام جدا شود …………قشنگ…پایان خوش
--------------------
کانال کتابخانه و دانلود کتاب در تلگرام
------------------------------------
همین که کنارت نفس میکشم | نویسنده : رها امیری
جاوا (jar ) پرنیان
جاوا (jar ) کتابچه
جاوا (jar ) اف بوک
آندروید ( apk )
آیفون ( epub ) تبلت
پی دی اف( pdf )
قسمتی از رمان
فرمان
را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد
میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی
سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین
چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصلا احساس خوبی با این ادم نداشتم.
------------------------
سایر لینک های کمکی
همین که کنارت نفس میکشم
لالایی بیداری | نوشته : آرام رضایی
------------------
کانال کتابخانه و دانلود کتاب در تلگرام
حکم دل ( نسخه کامل است ) | نویسندگان : آنیتا.س + خورشید.ر
جاوا (jar ) پرنیان
جاوا (jar ) کتابچه
جاوا (jar ) اف بوک
آندروید ( apk )
آیفون ( epub ) تبلت
خلاصه رمان :
خلاصه رمان
قدیسه ی نجس ( 1 و 2 ) محکومه شب پرگناه
قدیسه نجس ( 1 )
جاوا - پرنیان jar
جاوا- کتابچه jar
جاوا - اف بوک jar
آندروید apk
آیفون - تبلت epub
پی دی اف pdf
جاوا - پرنیان jar
جاوا- کتابچه jar
جاوا - اف بوک jar
آندروید apk
آیفون - تبلت epub
پی دی اف pdf
سایر لبنک های کمکی در این صفحه
خلاصه رمان
اینجا
خبری از موهای طلایی و چشمای رنگی نیست... خبری از هیکل بی نقص و خبری از
ویلای شمال و خبری از مامان بابای مهربون نیست... خیلی از عشقا دروغی
ان... ولی ما هنوز عشق ناب داریم... عشقی که از خواهش تن بگذره... بازم
دختر مون غش غشی نیست... خیلى قویه... خیلى مهربونه ولى خودشو سنگ دل نشون
میده... بازم دختر قصه مون خیلی درد تو زندگی ش داره ولی بی خیاله... چون
مجبوره... خیلی حرفا داره... بیشتر از من... بیشتر از تو... ولی به یه
زبون دیگه میگه... به زبون بی خیالی... اما یه درد مشترک با من و تو
داره... اونم از بدجنسی آدما بدش میاد...
به
حرف مردم اهمیتی نمیده... دختر قصه مون با اینکه نمی خواد،اما یه اسم
روشه... اسمی که زندگی شو عوض کرده... نمی خواد این جوری باشه... نمی خواد
تن فروشی کنه... و این کارم نمی کنه... ولی این اسم روشه... دختر خراب...
و یه اسم بدتر... که آزارش میده... که بهش می فهمونه نمی دونه پدر و مادرش
کین... حروم زاده..
به
سر آستین پاره ى کارگرى که دیوارت رو مى چینه و به تو مى گه ارباب نخند...
به پسرکى که آدامس مى فروشه و تو هرگز نمى خرى نخند... به پیرمردى که تو
پیادهرو به زحمت راه مى ره و شاید چند ثانیه ى کوتاه معطلت کنه نخند... به
دبیرى که دست و عینکش گچیه و یقه ى پیراهنش جمع شده نخند... به دستاى
پدرت، به جاروکردن مادرت نخند...
به
دختر بچه ى کبریت فروشى که حالا کبریت هاش تموم شده نخند... به دخترکى که
درد داره نخند... شاید دردش تو کلمه ى درد نگنجه... درکش نمى کنى...
قبول... نمى فهمیش... باشه... ولى بهش نخند... شاید... همون ته خنده ى روى
لبت یه درد بزرگتر واسش باشه... اونقدر بزرگ که گاهى فکر مى کنه بى حس
شده... کاش مى شد بجاى خندیدن بهش پا به پاش... با غم هاش... گریه کنى...
شاید گریه خیلى وقتا بهتر از خندیدن باشه!
گریه
با دخترى که از جنس ماست... دخترى که بعد از پشت سر گذاشتن اون همه درد
حالا به عشق رسیده... عشقى که قراره زندگى شو نجات بده... هونام... همون
قدیسه ى نجس!!! مى خواد هویتشو بشناسه... هویتى که ازش دریغ شده.